نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی




 
درباره ی غیبت وجود حضرت بقیه الله- ارواحنا فداه- از چند جهت لازم است بحث و بررسی شود.
اول- عقیده ی شیعه درباره ی آن حضرت به هیچ وجه مستلزم محال عقلی نیست.
دوم- در بیان این که اعتقاد شیعه در صفات کمالیه و طول غیبت و عمر و آثاری که پس از ظهور آن حضرت واقع می شود نیز محال عادی نمی باشد، و آنچه در این مورد گفته شده صرف استبعاد است.
سوم- ذکر دلیل بر اثبات معتقد شیعه که امام غائب شخص خاصّ و معیّن است- مُ، حَ، مَّ، د بن الحسن العسگری «ع»- و توضیح اینکه آن دلیل آیا عقلی باید باشد یا منحصر به تنصیص و نقل معتبر است.
چهارم- فوائد و ثمراتی که در زمان غیبت بر وجود مبارک آن حضرت مترتب است و دفع این اشکال که امام غائب را چه فایده و ثمری است.

گفتار مربوط به اثبات جهت اول

گمان نمی رود هیچ خردمندی ادّعا نماید که اعتقاد شیعه در موضوع وجود ولی عصر -عجل الله له الفرج- از محالات عقلی است، یعنی از امور ممتنعه بالذّات است، که در مقابل امکان و ممکن ذاتی قرار می گیرد.
گر چه واجب و ممکن و ممتنع بالذّات از اصطلاحات واضحه است، و محتاج به توضیح نیست، لکن برای توضیح و تنبیه، ممتنع ذاتی را تشریح می کنیم.
ممتنع ذاتی- به چیزی می گویند که تنها تصور آن کافی است که عقل حکم بر محال بودن وجود و تحقّقش بنماید. مانند اجتماع ضدّین، یا متناقضین. چنان چه حکم به هستی و نیستی یک شیء واحد در زمان واحد بنمائیم. به این طور که گفته شود زید اکنون در جهان هم هست و هم نیست. قطعاً چنین امری محال است.
شاهد قطعی بر این مدّعا رجوع به وجدان است. آیا کسی تصور وجود و موجود بودن فردی از انسان کامل را که بعداً ذکر می شود به مدت یکی دو هزار سال مثلاً محال می داند؟ و مانند تصور هستی و نیستی و بود و نبود شخص معین در زمان واحد می بیند؟ با یک تصور کاملاً آشکار می شود که طول عمر چنین فردی، عادی و ممکن است نه محال و ممتنع. از این رو بیش از این توضیح نداده عمده بحث را راجع به جهت دوم و سوم و چهارم قرار می دهیم که بیشتر اهمیت دارد.

گفتار درباره ی جهت دوم

عقیده ی شیعه به وجود ولی عصر(علیه السّلام) مستلزم محال عادی هم نیست

اگر کسی بگوید که وجود و حیات امام زمان (علیه السّلام) محال عقلی و ممتنع ذاتی نیست، لکن بر حسب عادت محال است که شخصی این قدر عمر کند.
سؤال می کنیم مقصود از محال بودن آن بر حسب عادت چیست؟ اگر منظور از محال عادی این است که مطابق با قواعد طبیعی نمی باشد. مانند پریدن انسان که محال عادی است چون پرواز انسان با قوائی که در او خلق شده مطابقت ندارد، آیا وجود و طول عمر امام زمان هم این طور است؟ مطابق با اسباب و قواعد طبیعی نیست. اگر کسی این دو را یکسان ببیند، می پرسیم طول عمر امام زمان به چه دلیل و برهانی مخالف با قواعد طبیعی است؟
در اینجا لازم است توضیح بخواهیم که وجود امام زمان (علیه السّلام) را محال دانستن به واسطه ی کدام یک از جهات زیر است.
1- آیا مقاماتی که شیعه برای امام زمان (علیه السّلام) قائلند محال است.
2- یا طول غیبت و عمر آن حضرت امری است محال؟
3- یا به نظر عده ای فوائد و ثمراتی که بر وجودش مترتب است در زمان غیبت محال دیده می شود (که امام غائب این فوائد را داشته باشد)
4- یا آنچه شیعه قائل است که بعد از ظهور به دست آن جناب انجام می شود محال به نظر می آید.
خارج از این چند توهّم نیست لابد آنکه محال می داند به واسطه ی یکی از همین جهات است ما به خواست خدا هر یک را به ترتیب بررسی می کنیم تا کاملاً آشکار شده که هیچ کدام محال نیست.

توهّم اول

محال بودن مقامات- تصور نمی شود کسی که از زمره ی عقلا و دانشمندان و اهل اطلاع از تاریخ حالات بزرگان بشر بوده و تاریخ حکما و نوابغ عالم [را] که دارای نفوس قویَّه و ارادات نافذه بودند بررسی کرده باشد، توهّم نماید که معتقدات شیعه درباره ی امام غائب (علیه السّلام) امری محال است. زیرا که معتقدات شیعه درباره ی امام (علیه السّلام) این است: امام، یعنی شخصی که به امر خداوند متعال از طرف نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله) منصوص به وصایت و ولایت الهیه باشد و دارای قسمتی از عادات که لازمه ی زندگانی بشر در جهان طبیعت است می باشد، علم و قدرت و اخلاق پسندیده در او تکمیل یافته و در تمام صفات کمال که بشر می تواند دارا شود؛ سرآمد همگان است. و به امر خداوند قادر و دانای تامّ و تمام دارای اراده ی قوی و نافذ و دعای مستجاب و متصرف در موجودات می باشد و دارای علم و معرفت به حقائق موجوداتست. و همچنین صاحب خوارق عادات و معجزات و مقرب درگاه حضرت پروردگار می باشد. با تمام این خصوصیّات در مقام بندگی بنده ی خاص خدا و مطیع و فرمانبردار است. این است عقیده ی شیعه اجمالاً درباره ی امام (علیه السّلام). اگر کسی وجود چنین شخصی را در عالم محال بداند البته وجود انبیا (علیهم السّلام) و بزرگان و حکما را هم محال می داند، و باید اقلاً به تواریخ و کتبی که در این موضوعات از بزرگان نوشته شده مانند مقامات العارفین و اسرار الایات ابن سینا رجوع نماید. چنان چه بخواهیم شرح زندگانی این شخصیت ها را بدهیم از منظور خارج شده باید نوشته ای مستقل ترتیب داده شود. باید متوجه بود که روی سخن در موضوع امام غائب (علیه السّلام) با کسی است که معتقد به انبیا (علیهم السّلام)و ادیان و نبوّت حضرت ختمی مرتبت (صّلی الله علیه و آله) و امامت ائمّه ی هدی (علیهم السّلام) می باشد زیرا کسی که منکر این موضوع مسلم (نبوّت) و رکن مهم اسلامی است، حق بحث در وجود امام غائب (علیه السّلام) را ندارد. مانند کسی که منکر خدا باشد و دلیل بر وجود رسول و پیغام آور از طرف خداوند را بخواهد. یا کسی که منکر پیغمبر باشد و درخواست اثبات جانشین و وصی پیغمبر را نماید. پس بحث در وجود امام غائب (علیه السّلام) پس از تسلیم اصل نبوّت و مقامات امام (علیه السّلام) است (ما لزوم دین و اثبات نبوّت را با دلائل محکم مطابق با قرآن مجید و سنّت سنیه ی حضرت سید المرسلین در جلد نبوّت بیان الفرقان بیان کرده ایم) پس بنابر آنچه گفیم معلوم شد مقاماتی که شیعه درباره ی امام غائب (علیه السّلام) قائلند سبب محال بودن وجود حضرتش نیست و نمی شود و اصل کلی این مطلب در محل خود ثابت و روشن است.

توهّم دوم

طول عمر و غیبت امام زمان (علیه السّلام) موجب محال بودن وجودش نیست

طول عمر شریف و غیبت آن حضرت نیز موجب محال بودن وجودش نیست. زیرا که منتها توهمی که در این موضوع می شود این است که بشر بر حسب قوا و استعدادی که خدا به او عطا فرموده و دارا شده است متجاوز از صد تا دویست سال عمر نمی تواند بکند و بالمشاهده با نظر به تواریخ قطعی که از سال های دراز در دست داریم کسی به قدر عمر شریف آن حضرت عمر نکرده است و موازین و قوانین طبی از قدیم و جدید شاهد و دلیل قوی بر این مطلب است که مزاج انسان استعداد این مقدار از زندگانی را ندارد.
جواب این شبهه از دو نظر است:
اول اینکه طول عمر بشر خلاف عادت و طبیعت و محال عادی مانند پریدن انسان نیست. زیرا که قوای پریدن در انسان اصلاً خلق نشده و موجود نیست، اما قوای زیست و زندگانی در بشر موجود است، فقط اشکال در زیاد و کم بودن این قوا است.
مطابق قواعد فلسفه و حکمت، هر طبیعتی که در عالم طبیعت موجود و قابل زیاد و نقیصه باشد به مقتضای اینکه طبیعت، کمال اقصای خود را طالب است؛ باید فرد کامل از آن طبیعت در عالم موجود شود. و بر این قاعده و اساس مسائل فلسفی چندی مترتب گردیده از آن جمله وجود فرد کامل در بشر است که از چنین فردی تعبیر به نبی یا حکیم شده است. مطابق این قانون مبرهن فلسفی، مزاج و استعداد عمر و زندگانی بشر مراتبی دارد و زندگانی یک هزار سال یا دو هزار سال یقیناً اقصی مراتب امکان زندگانی بشر نیست. بلکه بیشتر از اینها هم ممکن است مگر دست ماوراء الطبیعه جلوگیری کند چنان چه معتقد ملّیین این است که زیاد و کم شدن عمرها بسته به خواست و اراده ی خدا است و بنابر سائر مشرب ها به حسب وجود موانع و مزاحمات است. زیرا که بقا و کثرت عمر تمام بشر، خلاف نظام احسن است.
بالجمله مطابق قوانین فلسفه گر چه طول عمر اکثر بشر که چندین هزار سال عمر کنند مخالف با نظام احسن است لکن طول عمر یک فرد یا افراد کمی خلاف نظام و قانون طبیعت نیست. بلکه ممکن یا لازم است. چنان چه قبلاً توضیح دادیم باید فرد کامل از انسان وجود داشته باشد.
نظر دوم- قطع نظر از این قانون فلسفی، طول عمر بعضی از افراد بشر خلاف عادت و طبیعت نیست. زیرا که واضح است زندگانی هر فرد، بستگی به صحت قوای مزاجی او دارد. هر مقدار مزاج، صحیح و قوی تر باشد مقتضای بقاء زندگانی بیشتر خواهد بود. و تولید مزاج قوی در انسان و صحت آن، به واسطه ی موجوداتی از قبیل نور و آب و هوا و خاک و اغذیه و ادویه و غیر این ها است. و بقا و صلاح مزاج در هر آنی محتاج به بدل ما یتحلل و حفظ اعتدال است. قوانین طبی و بهداشت بر این اساس استوار می باشد.
پس از توضیح این مقدّمه، بطور اختصار می گوئیم: چه مانعی دارد و چرا خلاف عادت باشد کسی در قوای روحی و علمی چنان قوی باشد که به کیفیت تولید مزاج صحیح و قوی و حفظ آن و خصوصیّات نافع و مضر مزاج و بدل ما یتحلل علم داشته باشد که بتواند مزاج خود را به حد اعتدال نگهدارد. و به زندگانی خود مدتی بیشتر ادامه دهد و امروز نیز بسیاری از دانشمندان برای حصول این مقصد در سعی و کوشش می باشند؛ زیرا که موانع و مزاحمات اگر اتفاقی باشد ضرر به طول عمر یک شخص معین یا اشخاص معدودی ندارد. چون موانع اتفاقی بوده و دائمی نیست و اگر علی و معلولی باشد ممکن است شخص، عالم به موانع و مزاحمات و رفع آن ها باشد. و اگر به اراده و اختیار الهی است چنان چه معتقد ملّیین خصوصاً مسلمین می باشد باز خداوند متعال به مقتضای حکمت و مصلحت، شخصی را چنان که به کیفیت حفظ مزاج و صحت آن عالم فرمود و دفع آنها هم عالم فرماید، چنان چه تاریخ زندگانی پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) کاشف این گونه امور و قضایا است. طالبین به حالات زندگانی آن وجود مقدس رجوع فرمایند. در تاریخ حال امام حسن (علیه السّلام) و بعضی از ائمّه ی دیگر (علیهم السّلام) مشهور است که آن وجودات مقدسه را مکرر سم خورانیدند تا آن زمانی که اجل حتم آنها نرسیده بود معالجه می فرمودند. پس بر شخص منصف غیر معاند ظاهر است که طول عمر امام (علیه السّلام) مخالف عادت و طبیعت و ممتنع عادی نیست؛ بلکه با قواعد و مبانی علمی و فلسفی تطابق کامل دارد. آنچه تاکنون ذکر شد، بر طبق قوانین فلسفه و موازین طبیعت و عادت بود. لکن بر اساس دین مبین و معارف قرآن مجید، جواب اسهل از آن است که بیان کردیم.
برای توضیح به عنوان مقدّمه گوئیم: فلاسفه، قائلند چون اسرار طبیعت بر اغلب مردم مکشوف نیست، اموری را که بدان سابقه ندارند یا کمتر مشاهده می کنند خرق عادت و طبیعت می نامند. ولی در نظر آنکه عالم به اسرار طبیعت باشد، آن امور عین آثار طبیعت است. و بر اساس معارف اسلامی میان معجزه و خرق عادت بشری که در ظاهر شبیه یک دیگرند فرق می باشد؛ یعنی اگر امری بر طبق قوانین طبیعت به فعل بشر انجام گیرد، علت و جهات و اسباب آن بر طبق قوانین طبیعت به فعل بشر انجام گیرد، علت و جهات و اسباب آن بر مردم مجهول باشد خرق عادت است. اگر امر غیر عادی مستند به ماوراء الطبیعه باشد خواه اسباب طبیعی در کار باشد یا نباشد، معجزه است که برای اثبات نبوّت و تحدی به دست انبیای عظام (علیهم السّلام) و برای اثبات حق به وسیله ی ائمّه (علیهم السّلام) انجام می گیرد و تشخیص و فرق بین خرق عادت بشری و معجزه در مقام اثبات نبوّت در کتاب نبوة القرآن مشروحاً ذکر شده است.
اینک پس از ذکر مقدّمه می گوئیم: وجود امام زمان- عجل الله فرجه- از ابتدای کیفیت ولادت و عمر و غیبت و ظهور و زندگانی تمام خرق عادت است چنان چه خواهد آمد که یک قسمت از امور آن حضرت به وضع زندگی موسی و عیسی (علیهم السّلام) تشبیه شده است از بیانات گذشته ظاهر شد چنان چه کسی تصدیق داشته باشد که در افراد بشر اشخاص فوق العاده و دارای خارق عادت می باشند منکر وجود مبارک ولی عصر- عجل الله فرجه- نخواهد بود، بلی ممکن است قبل از تأمّل و تنبیه به نظر جمعی مستبعد آید چنان چه یک قسمت از صنایع امروز اگر در زمان های گذشته شنیده می شد عده ای از محالات و جمعی از امور بعیده می شمردند اما اکنون پس از کشف خصوصیّات و دیدن آن ها، بسیار سهل شمرده می شود بنابر آنچه گفتیم غیبت و طول عمر به نظر بدوی و عامیانه از امور بعیده محسوب شده و لکن پس از تأمّل و تنبیه بسیار سهل و از امور طبیعی یا از قبیل معجزات و کرامات تلقی می شود و به هیچ وجه امتناع عادی نداشته، از مستبعدات تصدیق عقل و عقلا نیز نخواهد بود. (جواب توهّم سوم در گفتار جهت چهارم مشروحاً ذکر می شود)

توهّم سوم

اما آثاری را که شیعه پس از ظهور آن حضرت معتقدند آن است که آن وجود مبارک پس از آنکه عالم را ظلم فرا گرفته باشد ظهور کرده و پر از عدل و داد خواهد فرمود چنانچه روایات زیادی به این مضمون وارد است و به احکام جدّش رسول (صلّی الله علیه و آله) حکم خواهد فرمود و احکام معطله و از بین رفته ی قرآن را زنده و جاری خواهد کرد آن مقدار از معتقدات شیعه که مسلم است و مطابق با روایات متواتره است همین است، مطالب دیگری هم گفته شده لکن مورد تسالم تمام شیعه و مفاد روایات متواتره نیست. علاوه بر اینکه اخبار مربوط به حضرت حجّت و رجعت و قیامت، در بعضی از خصوصیّات به هم مخلوط گردیده و کاملاً از هم مجزا نشده است. بدیهی است این معتقد هم نه محال عادی و نه مستبعد است.
اگر کسی بگوید: که یک نفر بشر با جمعیت کمی بدون وسائل و اسبابی که امروزه در دنیا رائج است چگونه می تواند دنیا را منقلب کرده و جهانی نو و تازه تشکیل دهد این از جمله ی محالات عادی یا به نهایت مستبعد است.
گوئیم: این توهّم عامیانه و بدوی و بی تأمّل است. تاریخ قطعی به ما نشان می دهد که انقلابات کلی در عالم همیشه به توسط یک نفر از نوابغ بشر بوده، چه انقلاب علمی و دینی و چه انقلاب سیاسی و سلطنتی چنان که تاریخ حال انبیا (علیهم السّلام) در قرآن مجید و روایات زیاد بیان شده که انبیا (علیهم السّلام) به تنهائی قیام کرده و مقصد خود را انجام داده اند البته پس از دعوت، اعوان و انصاری پیدا می کردند. شاهد قوی تاریخ قیام پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله) است. خیال نشود که پیوسته برای انقلاب، یک کنگره ی سیاسی که مشتمل بر صدها نفر جمعیت باشد، باید معاضدت فکری کرده نقشه ریزی نمایند تا به هدف و مقصود خود برسند؛ زیرا همین جمعیت ها هم بیشتر متنهی به یک مؤسس می شود که آن مؤسس از تأمّل در تواریخ و جهات پیشرفت اشخاص، برای خود روشی اتخاذ کرده کم کم هم- دستانی گرد آورده و به پیروزی در انقلاب نائل شده. انقلابات تاریخی را واقعاً باید به این گونه افراد فکور و بنیان گذار استناد داد. با توجه به اسباب امروزه، بر فرض که بگوئیم امام (علیه السّلام) در انقلاب و پیش بردن مقصد محتاج به این گونه وسائل ظاهر می باشد. می گوئیم پس از آنکه وسائل و آلات قهر و غلبه بر دنیا و خراب کردن ممالک مهم، نتیجه ی فکر و اختراع بعضی از افراد بوده و بعد از تکمیل در دسترس دولت ها گذاشته شده است؛ چه استبعاد دارد شخصی فکورتر از آنان اسرار و آثار طبیعت را بهتر بداند و آخرین و عجیب ترین اسرار را به کار برد که باعث قهر و غلبه بر دیگران گردد؟
این بیان، برای رفع اشتباه و جواب حرف های عامیانه است که از اشخاص بی مطالعه در مطالب دینی شنیده می شود. اشخاصی که عقیده به خدا ندارند و یا به یک خدای دست بسته و مضطری قائلند. یا انبیا (علیهم السّلام) را قبول ننموده و یا وجود پیغمبر را فقط برای سیاست مدن و حفظ نظام دنیا گمان کرده اند. اما به طوری که گوشزد کردیم افعال انبیا و ائمّه (علیهم السّلام) از قبل خداوند متعال و به دستور و تأییدات الهی است «انی معکما اسمع واری»(1)
توهّم اینکه چگونه ممکن است چنین شخصی باشد ولی تا به امروز آن حضرت را کسی ندیده و پیدا نکرده است پست تر از توهّم گذشته و بچگانه تر است.
مثل این است که کسی بگوید از تمام حالات و رفتار و معلومات و اخلاق افراد بشر در تمام نقاط بیابان ها و کوه ها و دریاها و شهرها و ده ها تحقیق شده و چنین شخصی دیده نشده است با اینکه بنای آن شخص بر مخفی کردن خود از خلق بوده و قدرت نیز داشته که به طور مخفی زندگی کند.
بالجمله چنان چه قبلاً گفتیم غیبت و عمر و جهات دیگر آن حضرت اغلب خارق عادت است به امر و فرمان و دستور الهی است، امور خارق عادت از انبیا و ائمّه (علیهم السّلام) و اولیا از امور مسلمه است که نسبت به آنها از عادات ثانویه به شمار می رود.
نتیجه: اگر کسی فکر کند می فهمد که معتقد شیعه در موضوع امام (علیه السّلام) از محالات عادی یا از امور بعیده از وجدان و تصدیق عُقَلا نیست.

گفتار درباره ی جهت سوم

«دلیل بر وجود امام زمان عقلی است یا نقلی؟»

سخن یا در کبری و اصل دلیل بر لزوم وجود امام است یعنی وجود امام زمان لازم است چه مبسوط الید حاضر و قائم به امر باشد و چه در پرده ی غیبت مستور و مخفی باشد و یا اینکه سخن در صغری و اثبات شخص امام زمان است که امام زمان کیست و فرزند چه شخص است و دلیل آن چیست.
اما دلیل در مقام اول، یعنی دلیل بر لزوم وجود امام زمان (علیه السّلام) همان دلیلی است که در بحث امامت و خلافت بیان شده. و ما مفصلاً در جلد چهارم بیان الفرقان بیان کرده ایم. این معنی روشن است که قرآن مجید محتاج به مبین و رافع اختلاف است و در زمان رسول اکرم منحصر به وجود مبارک او بود، پس از رحلت نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله) کسی است که آن حضرت او را به امر الهی معین فرموده است اگر چنین نباشد خاتمیت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) و همیشه بودن احکام و معارف قرآن مجید- که ضروری و مسلم است- نا تمام و موجب بروز اختلاف و رفع حقائق و معارف و نشر بی دینی و حرج و مرج در عالم می گردد و البته این امر نقض غرض از بعثت و ارسال رسل و نزول قرآن خواهد بود، تمام مفاسدی که در تاریخ اسلام واقع و اکنون مشاهده می شود به عهده ی کسانی است که با این اصل مبارزه نموده گفتند: حسبنا کتاب الله و دعاة الی الحق و اوصیای رسول خدا را خانه نشین کردند؛ ولی در زمان ظهور دولت قرآن، دیگر هیچ گونه مهلتی برای این قسم از مردم نخواهد بود برای تفصیل بیشتر به میزان القرآن رجوع فرمائید.
بلی مطلب مهمّی که در اینجا باید تذکر داده شود اشکالی است که در افواه و اذهان غالب مردم موجود است و آن این است که از غیبت امام (علیه السّلام) بیش از هزار سال می گذرد و در ملت اسلام و امّت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) اختلافات در اصول و فروع از حدّ احصا خارج شده و مسلمین به فرق: شیعه، سنّی، متکلّم، حکیم، عارف، اشعری، معتزلی، اصولی، اخباری، زیدی، حنفی، واقفی، شیخی، صوفی و... و... و... تقسیم گشته اند. اختلاف احکام زیاد شده به طوری که منتهی به مذاهب اربعه یا رأی مجتهد و فقیه یا قطب و شیخ الی غیر ذلک گردیده. و هر دسته در اصول و فروع دین روشی خاص اتخاذ نموده اند اگر این اختلافات مرضی خدا و رسول است پس احتیاجی به وجود امام (علیه السّلام) نیست و اگر مرضی خدا نیست با نبودن امام غیبت آن حضرت نقض غرض واقع است و برهان بر لزوم ارسال رسل و انزال کتب برای رفع اختلاف و رساندن بشر را به سعادت نا تمام خواهد بود، چون اختلافات وجود دارد و امام غائب نمی تواند بر طرف کند.
جواب اشکال: اولاً برهان بر لزوم امام را به همان معنائی که معتقد شیعه است در کتاب میزان القرآن مشروحاً بیان کرده ایم و در اینجا به طور اختصار اشاره می کنیم. چون خلقت خداوند لغو و عبث نمی باشد و بشر با استعدادی که برای کسب کمال و نیازی که به قوانین و تعیین حدود و حقوق دارد، به خودی خود نیز نمی تواند راه سعادت دو جهان را پیدا کند و به طریقی که مرضی خداوند است عمل نماید و خدای را چنان که باید پرستش کند، لذا نیازمند به راهنمائی می باشد که از طرف خداوند مبعوث شده باشد.
خداوند از راه لطف بر بندگان، نیازمندی آنان را برآورده و پیغمبرانی فرستاده که با معجزات؛ آنان را تأیید کرده است تا حجّت خداوند بر خلق تمام باشد و آنان را مختار کرده که به حسن اختیار یا سوء اختیار خود به هر راهی که خواهند بروند.
(انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً)(2)
همین امر دلیل بر لزوم امام (علیه السّلام) بعد از پیغمبر می باشد که اگر رسول اکرم (صّلی الله علیه و آله)، وصی و جانشین معین نکند و امّت را به حال خود واگذارد و از بعث انبیا (علیهم السّلام) نقض غرض و در واقع امر رسالت ناقص و گویا پیغمبری نیز نفرستاده است چنان که در قرآن مجید می فرماید: (و ان لم تفعل فما بلغت رسالته)(3) این عمل یعنی نصب امام ربطی به حصول مقصود که به سعادت رسیدن تمام افراد بشر باشد ندارد. چون حصول مقصود امری است اختیاری و به دست بشر است که مکلف به پیروی از اوامر خداوند می باشند و ربطی به فعل خداوند ندارد. چنان که به صریح آیات قرآن حضرت نوح (علیه السّلام)، سال های دراز قوم خود را دعوت نمود؛ ولی در اکثر آنان اثر ننموده چنان چه در قرآن می فرماید:
(فلم یزدهم دعائی الا فزاراً)(4)
و نیز حضرت یونس (علیه السّلام)، سال ها دعوت نموده اثر نکرد. و عذاب های گوناگون در امم سابقه روی این اساس و سوء اختیار خود آنها بود. اگر بعثت انبیا (علیهم السّلام) دائر مدار تأثیر بود، بیشتر آنان نباید مبعوث می شدند؛ چون عدم تأثیر رسالت آنها در قوم خودشان مسلم بود مانند حضرت نوح و یونس (علیهم السّلام) و غیر آنها پس لزوم بعثت انبیا (علیهم السّلام) از نظر این است که از جانب خداوند متعال راه برای رسیدن به معارف باز باشد. و کسی را بر خدا حجّت نباشد که اگر می فهمیدیم و به سوی ما رسولی فرستاده می شد ما پیروی از حق می نمودیم. و لزوم وجود امام هم عیناً مثل لزوم بعثت انبیا (علیهم السّلام) است و ابداً ربطی به تصدیق مردم و عمل به قول امام ندارد.
پس اختلافی که در اشکال توضیح داده شد، از ناحیه ی خود بشر است و اگر عمل به وظائف می کردند البته رفع اختلاف می شد. به عبارت دیگر فرستادن پیغمبران مثل عطا کردن عقل است به بشر که خوب و بد را تمیز داده و بر طبق احکام عقل عمل نمایند تا نائل به سعادت ابدی شوند. و بشر به اختیار خود از احکام عقل سرپیچی کرده و خویش را بدبخت و دچار عذاب الهی می نماید یا از احکام عقل اطاعت نموده سعادتمند و متنعم با نعمت های جاودانی می شود.
اینک قضاوت کنید چقدر باطل و اشتباه است که کسی بگوید چون بشر پیروی از عقل نمی کند خداوند چرا به او عقل عنایت فرموده؟ یا بگوید اعطای عقل به بشر لازم نیست زیرا آنها عمل به احکام عقل نمی کنند. از توضیحات گذشته کاملاً واضح می شود که دلیل بر لزوم وجود امام تمام و بدون اشکال است. غیبت و اختلاف به واسطه ی سوء اختیار خود بشر است و منافی با برهان نیست.

گفتار درباره ی جهت چهارم

فوائد امام (علیه السّلام) در حال غیبت

اگر کسی توهّم کند و بگوید: ناچار در زمان غیبت این اختلاف بوده و هست اگر چه به فعل بشر باشد. امام (علیه السّلام) هم در صورت غیبت رفع اختلاف نمی نماید چون برای بشر از وجود امام غائب فائده ای مترتّب نیست. پس ممکن است به اراده و خواست خداوند متعال، امام زمانی که معتقد شیعه است هر وقت ظهورش نزدیک شد، از نسل امام یا از غیر امام، همان وقت متولد بشود و به موقع خود ظاهر گردد عالم را هم پُر از عدل و داد نماید. چه لزومی دارد که سال ها قبل تولد یافته باشد و مدتی غائب باشد، گوئیم: فائده ی وجود امام غائب برای بشر عیناً همان فائده ای است که بر وجود هر یک از ائمّه ی دین مترتب بود. در زمانی که بسط ید نداشته و مغلوب ستمگران زمان خود بودند.فائده اصلی همان بود که حجّت از طرف خداوند بر خلق تمام باشد که اگر کسی می خواست هدایت شود و مطالب و معارف حقّه را اخذ کند. وسیله یی برایش فراهم باشد و نتواند بگوید اگر حجّت بود، ما طلب حق و متابعت از او کرده هدایت می شدیم. (لولا ارسلت الینا رسولا فنتبع آیاتک... الایه ) و اگر فرضاً هیچ فائده غیر همین نباشد لازم و واجب است که امام در هر عصری وجود داشته باشد. برگشت این شبهه به این است که بگویند چون خلفا اطاعت پیغمبر را نکردند نصب علی (علیه السّلام) بی مورد بود.
اگر گفته شود: در زمان حضور امام (علیه السّلام) حجّت به این معنی صحیح است و اما در زمان غیبت چون دسترسی به امام نیست حجّت تمام نمی شود و فائده ای که ذکر شد برای امامی که غائب است نخواهد بود.
همی گوئیم: فوائد بی شماری بر وجود امام غائب مترتب است که پنج قسمت از تذکر می دهیم.
فایده ی اول: وجود مبارک امام غائب برای حجّت بودن بر خلق کافی است علت غیبت امام (علیه السّلام) نیز عصیان است، اگر امام (علیه السّلام) خائف نبود غائب نمی شد چنان چه در اخفا و خفای ولادت آن حضرت خواهد آمد که در صدر پیدا کردن و کشتن آن حضرت بودند، از آن جائی که بنا بود احیای امّت و اسلام به دست مبارک آن حضرت واقع شود بنابر غیبت شد.
اگر گفته شود: عصیان بشر به این معنی دائمی است و هرگز برای فرمانبرداری از دین حاضر نخواهد شد پس باید هرگز امام هم ظهور نکند.
جواب: عصیان بشر تا حد محدودی مانع از ظهور حضرت است یعنی تا موقعی که نوامیس و حقایق اسلام به کلی از بین نرفته باشد و اما وقتی که ظلم و جور عالم را فرا گرفت حقایق و احکام الهی و قرآن به کلی تعطیل و ارکان اسلام منهدم گردید ظهور به قهر و غلبه و اصلاح کلی لازم خواهد شد به همان دلیل که راجع به ارسال رسل و نصب امام گذشت، چنان که تسلیم ظاهری و خانه نشستن علی (علیه السّلام) به این نظر بود که کاملاً اسلام از بین نرفته بود. از این جهت پس از درگذشت حضرت رسول یکی از حاضرین در میان جمعیت گفت: اگر کسی بگوید به زمان جاهلیت برگردید چه خواهید کرد؟ هیچ کسی جواب نداد. علی (علیه السّلام) فرمود هر کس چنین بگوید سر از پیکرش خواهم برداشت. یعنی صبر می کنم تا موقعی که حقایق اسلام و قرآن باقی باشد صبر و صلح امام حسن (علیه السّلام) و قیام مولی سید الشهداء حسین ابن علی (علیه السّلام) نیز روی همین نکته و اساس به وجود آمد که حقایق قرآن نزدیک به از بین رفتن بود. بالجمله زمانی که احکام به کلی تعطیل و دین خدا ضایع گشت حضرتش قیام خواهد کرد. به خواست و نخواست مردم مربوط نخواهد بود. چنان که مضمون بسیاری از روایات و ادعیه این است. مخصوصاً در دعای شریف ندبه که بیان خلاصه روایات است تصریح به همین مطلب شده.
فائده ی دوم: چنان چه قبلاً ذکر شد غیبت امام محدود به یک حد معین نیست که حتماً تعیین شده باشد؛ لذا اگر مسلمین جداً امام را خواسته و کاملاً مطیع و فرمانبردار باشند ظاهر خواهد شد.
فائده ی سوم: از کجا برای اشکال کننده و امثال او معلوم شده است که وجود امام غائب (علیه السّلام) برای اهلش و کسانی که آنها را مشکلاتی از مسائل و معارف و حوائج رخ داده و جداً متوسل به آن حضرت شدند، بی اثر بوده و حل مشکل ننموده و به وسیله آن حضرت به مقاصد خود نائل نگشته اند. اگر رجوع به قضایا و تواریخ حالات بزرگان شود اطمینان حاصل خواهد شد که صدها نفر متوسل به امام غائب (علیه السّلام) شده و به مقاصد خود رسیده اند. یا آنکه بعضی از بزرگان در امر مهمی اشتباه کرده اند امام (علیه السّلام) رفع اشتباه فرموده است. در عصرما- که عصر تاریک و بی عقیدگی مسلمین به حقائق اسلام است- از این قبیل قضایا دیده شده، گذشته از اعصار سابق که مانند سید رضی و شیخ مفید و سید بحرالعلوم و امثال آنها زیاد بوده و کمال اعتقاد و توجه را به وجود مبارک آن حضرت داشته اند، و به کسب فیوضات از طرف ایشان نائل شده اند.
کیست بگوید من جداً به آن حضرت متوسل شده و نتیجه نگرفته ام؟
فائده ی چهارم: از کجا ثابت و معلوم شد که وجود مبارک امام غائب (علیه السّلام) مؤثر در نفوس، و انقلاب نیات سرکشان عالم نباشد که پس از تصمیم ظلم و جور بر بیچارگان آنها را از نظر و رأی خود برگرداند. چنان چه فلاسفه معترفند که صاحب اراده ی قوی می تواند تأثیر در عالم بنماید و موجب انقلاب یا اصلاح شود. آیا همین تأثیر ممکن نیست بنا بر عقیده ی شیعه درباره ی امام وجود داشته باشد؟ چقدر بی انصافی و ظلم است که این نحو از امور و فوائد را در حق یک نابغه ای از نوابغ دینی یا فلسفی تصدیق بکنند و در مورد امام غائب- که خلیفه و حجّت خدا بر مردم است- مورد اشکال قرار دهند؟
بعضی از معاندین بی سواد از اهل تسنن، در عصر ما پیدا شده اند که بر خلاف مشی بزرگان خود، وجود مبارک آن حضرت را انکار و مورد حمله بر شیعه و استهزاء قرار داده اند. خداوند متعال، چنین اشخاص بی ادب و معاند را مخذول و منکوب فرماید.
بالجمله این نیز یکی از فوائد وجود مبارک آن حضرت- روحی فداه- می باشد، احتمال این فائده از طرف آن حضرت برای اثبات مدّعای ما کافی است. چه رسد به فوائد قطعیه ای که ذکر کردیم.
فائده ی پنجم: فائده ی مهم دیگری که بر وجود مبارک امام غائب- عجل الله فرجه- مترتب است، رد و افحام و خوار شدن کیش سازان و ریاست طلبان است. صاحبان ضلالت و بدع و اقطاب، که می گویند بین خلق و خالق همیشه باید واسطه ی فیض باشد و واسطه ی فیض در موجودات عالم و در تکوینیات کافی نیست بلکه باید بین خدا و انسان واسطه ی فیض باشد که از طالبین و سالکین دست گیری نموده آنها را به مقاصد عالیه و معارف راقیه ی حقّه برساند و الا خلقت عبث و بی فائده خواهد بود. و مقصود آنان از این بیان اثبات شیخیت، قطبیت، درویشی، تصوف و امثال این بدعت ها است که خود را واسطه ی فیض بین خالق و مخلوق معرفی کنند. و برای اثبات امامت خویش مسلمین را به ضلالت انداخته، ایجاد اختلاف و بدعت نموده اند- خذلهم الله-.
وجود ولی عصر(علیه السّلام) که واسطه ی واقعی بین خدا و خلق است دکان این شیادان را بسته و دام تزویرشان را به باد می دهد. شیعیان دیگر با بودن ولی الله اعظم هرگز فریب این قبیل اشخاص را نخورده سر به آستان احدی به نام قطب و شیخ یا صوفی و درویش نمی گذارند. ولی باید توجه داشت که این شیطان صفتان برای ادامه ی ریاست خود به عناوین مختلف دام بر سر راه پیروان ائمّه (علیهم السّلام) گشاده، با نیرنگ های گوناگون در صدد سست کردن اعتقاد آنهایند، تا به قول خودشان زیر خرقه خویش بیاورند و استفاده کنند. مثلاًمی گویند: امام غائب فایده ای ندارد باید حاضر و در دسترس مردم باشد. این نحو بیانات را دست آویز و مایه رواج بازار خود قرار داده، راهی برای ریاست خویش باز می کنند. به نام نائب امام زمان یا جانشین با این استدلال خود را معرفی می نمایند. دسته ی دیگر قدم فراتر گذاشته شخص امام زمان (علیه السّلام) را انکار می کنند. به همان دلیل و برهانی که ذکر شد گویند: در هر عصری یک امامی که هادی بشر باشد لازم است آن شخص به قول ایشان همان قطب و مرشد است. گروهی نظر به همین دلیل گویند: امامت و حق تربیت و اسرار از حضرت رضا (علیه السّلام) به معروف کرخی منتقل گردید. و سلسله ی متصل فعلاً به جناب بوق علی شاه رسیده و او قطب زمان و نگهدارنده ی آسمان و زمین است. اگر از آنها مطالبه ی دلیل شود می گویند باید زیر خرقه داخل و تسلیم شوی تا حقایق را ببینی. اگر کسی مطابق میل آن ها رفتار کرد و حیله های ایشان را فهمیده فریب نخورد و ارادت پیدا نکرد، گویند قابل و اهل نیستی.
بالجمله: از اعظم فوائد وجود مبارک امام غائب (علیه السّلام) بستن این دکان های بدعت و ضلالت و رفع اختلاف از بین بشر است. افسوس چنان چه با حضور حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) و نصوص صریحه مردم خدا و رسول و عقل را نافرمانی و عصیان نمودند و حق با حضرت را غصب کردند و در نتیجه به جای رفع اختلاف ایجاد اختلاف شد. نسبت به وجود مبارک امام غائب هم، از اوّل امر عصیان بشر مانع مقصود شد، بلکه این امر نه تنها نسبت به ائمّه ی هدی(علیهم السّلام) واقع گشت؛ بلکه نسبت به تمام انبیا (علیهم السّلام) واقع شده است. معذلک خداوند متعال، عصیان بشر را مانع الطاف غیر متناهی خود قرار نداده و با سرپیچی خلق، و نرسیدن مقاصد عالیه، باز اتمام حجّت نموده و آنان را از فوائد کثیره محروم نفرموده است. ما در جلد نبوّت بیان الفرقان فوائد بعثت انبیا (علیهم السّلام) را مفصلاً بیان کردیم و فائده ی سومی که ذکر نموده ایم که اعظم فوائد نسبت به وجود مطلق امام است در امام غائب (علیهم السّلام) نیز جاری است. طالبین رجوع بدان فرمایند.
خلاصه ی نتیجه ی بیانات گذشته این است که عقیده ی شیعه راجع به امام غائب هیچ گونه امتناع عقلی و عادی ندارد. و از امور بعیده از احکام و ادراکات عقلی نیست. و وجود امام غائب (علیه السّلام) بر اساس و اصول اسلام و قرآن مجید واجب و لازم است. فوائد پنجگانه ای که ذکر شد بر وجود آن حضرت مترتب است که به طور اختصار اشاره می کنیم:
1- اتمام حجیَّت خداوند بر خلق 2- ظهور حجّت در صورت اطاعت و خواست امّت
3- انجاح و برآوردن حوائج و مقاصد متوجّهین و متوسّلین به وجود مبارک آن حضرت
4- تأثیر اراده و دعای وجود مبارک حضرت در عالم و در نیات و مقاصد متنفذین عالم
5- جلوگیری از اختلافات و رد بدع و اختراعات مذهبی و خلاف از مسلمین و از قواعد اسلام و نوامیس آسمانی.
پس واضح شد که کبرای مسئله ی «وجود مبارک و غیبت آن حضرت» اصلاً اشکال عقلی ندارد عمده ی بحث در صغرا «اثبات اینکه آن امام غائب فقط فرزند بلافصل امام حسن عسگری (علیه السّلام) است و دیگری نیست و نخواهد بود.» چنان چه برای این موضوع دلائلی کافی و متقن آورده شد. و شخص امام زمان به اعتقاد شیعه تعیین گردید. دیگر جای هیچ گونه اشکال و ایرادی بر معتقد شیعه نخواهد بود.
ما بعون الله تعالی و تأیید ولی عصر- عجل الله فرجه الشریف- مفصلاً در این مقام وارد شده وجود مبارک امام غائب (م ح م د) المهدی (علیه السّلام) را با مدارک محکم واضح و روشن خواهیم ساخت به نحوی که هر کس دارای امراض قلبی و تعصب و تقلید نباشد با مراجعه و تأمّل برای او یقین حاصل خواهد شد.

پی نوشت ها :

1- سوره ی طه، آیه: 46
2- سوره ی انسان، آیه :3
3- سوره ی مائده، آیه:67
4- سوره ی نوح، آیه:6

منبع: قزوینی خراسانی، مجتبی؛ (1387) بیان الفرقان: در بیان اصول اعتقادی شیعه، قزوین: حدیث امروز